شاعر : عبدالمحسن نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل
کیمیرسد زمـانغـمت انـتهـا شود شیعـه ز درد غـیبت رویت رها شود
بـنـگـر مـیـان قـلـب مُـحِـبّـیـنِ آل تـو هرجمعه ازفـراق تو برپا عزا شود
بر درد دوری تو طبـیـبی نخـواسـتیم ایـن دردِلاعـلاج بـه دیـدن دوا شـود
کی میشودکه کوری آلسعـودپست بـرتـو نـماز جـمـعـۀ مـا اقـتـدا شـود
آبـاد کی کـنی تـو بـقـیع و به امـرتو صحـنی بـرای مـادرت اول بنـا شود
آقـا بـیا بگـو به چه جـرمی کـنارآب رأس امـام تـشـنـهای ازتن جـداشود
کهـنه لـباس اوبـرود غـارت وتـنش درزیـرنـعـل تـازۀ دشـمن رها شود
ناموس اورود به اسیـری ورأس او تا شـام هـمـدم سـرسـرنـیـزههـا شود
آقـا ببـیـن که جـدّ تو مهـمان شـام شد دردی که بدتر ازغم کربوبلا شود
وای ازدمی که عمۀ قـامتکـمان تو با اشـک و نـالـه وارد شـام بـلا شود
با رقص وتار وهلهله آیند دررهش برمرگ خود ز شدت غُصّه رضا شود وای از گذر زکوی یهودیّ شهرشام رأس همه شکـسـتۀ سنـگ جـفـاشود بزم شراب و چوب یزید ولب حسین قـدّش به زیربـارغـم ودرد تا شـود